زمانی که هیچ ایده ای برای نوشتن نداریم

بعضی وقت ها که قلم را در دستم می­ گیرم، فکری موذی در ذهنم جا خوش می کند: من چیزی برای نوشتن ندارم. حتی مهلت نمی دهد تا جوهر خودکارم خشک شود و بعد حس ناامیدی را در من به جریان بیندازد.

اینجور مواقع از خودم یک سوال می پرسم: تفاوت کسی که می نویسد با کسی که نمی نویسد در چیست؟

بلافاصله این جواب را به خودم می دهم: هر دو به یک اندازه چیزی برای گفتن ندارند اما کسی که می نویسد، آنقدر به جریان نوشتن ادامه می دهد تا چشمه ای از آن بجوشد. مثل کسی که به کندن گودال ادامه می دهد تا اولین نشانه های وجود آب را ببیند. غیر از این نیست که همه در آغاز مشتی خاک می بینند. برنده کسی است که همت می کند و خاک ها را کنار می زند.

اما این برای من تضمین شده است که بعد از پنج دقیقه، یک ربع، نیم ساعت یا حتی یک ساعت نوشتن و شاید هم بیشتر، یخمان باز می شود و یک عالمه حرف برای نوشتن می یابیم.

گویا کلمات هم در ثانیه های اول تعارف می کنند و روی کاغذ نمی نشینند اما دقایقی بعد که شروع به رقصیدن می کنند و از سر پنجه هایت بیرون می ریزند، باور نمی کنی این ها همان کلماتی هستند که به زحمت می خواستی از حفره های ذهنی ات بیرون بکشی.

می دانم باوجود آگاهی از این موضوع، باز هم احساس درماندگی خواهی کرد اما این هم بخشی از پروسه ی نوشتن است. به تعبیری، اگر دیگران مو را می بینند، شما پیچش مو را ببین.

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *