من یک نویسنده ی واژه گیر هستم. درست مثل یک ماهیگیر قلابم را درون دریا می اندازم با این تفاوت که به جای ماهی، واژه صید میکنم. مسلمن هر چه تعداد واژه ها بیشتر باشد در انجام کارم موفق تر عمل می کنم.
بعضی واژه ها به هنگام اسیر شدن فحشم می دهند. بعضی مظلومانه نگاهم می کنند. بعضی هایشان خوشحالند و مسرور و این از دهان بازشان معلوم است. برخی بی دلیل ترسیده اند. برخی کنجکاو به نظر می رسند که حرکت بعدی ام چه می تواند باشد. بعضی ها هم فضولند و مدام در کارم سرک می کشند. من باید این واژه های از سر تا پا متفاوت را کنار هم بچینم. این هم برای خودش مصیبتی است.
بعضی هایشان سرم غر می زنند که کنار آن واژه که می خواهم قرارشان دهم نمی نشینند. بعضی واژه ها دوست دارند کنار همه بنشینند و خلاصه اجتماعی هستند. برخی گوشه گیرند و از من می خواهند اجازه دهم تنها باشند. بعضی مغرورند و کنار هر واژه ای قرار نمی گیرند مگر آنکه از نظر موقعیت و جایگاه هم رده خودشان باشند. برخی لجبازند و وقتی می گویند کنار این واژه نمی نشینم یا فقط کنار فلان واژه می نشینم ناگزیرم به حرفشان گوش دهم.
بعضی ها تقلیدکارند. به بقیه واژه ها نگاه می کنند و همانند آنها عمل می کنند. بعضی مهربان اند و انعطاف پذیر. با همه ی واژه ها دوست هستند و کنار همه شان می نشینند. بعضی واژه ها کمالگرایند. آنقدر این پا و آن پا می کنند که دیگر جایی برای نشستن نمی یابند. عده ای هم می گویند هر چه سرنوشتمان باشد، همان را می پذیریم.
تنها نکته ای که دریافتم این است که یک نویسنده باید شنوا باشد و به درد و دل واژه هایش گوش بسپارد تا بتواند بهترین متن را از کنار هم قرار دادن واژه ها بیافریند.
آخرین دیدگاهها